زمان جاری : یکشنبه 17 تیر 1403 - 8:30 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم


سلام مهمان گرامي؛
مهمان گرامي، براي مشاهده تالار با امکانات کامل ميبايست از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد


آیا میدانید؟ ایا میدانید :






تعداد بازدید 82
نویسنده پیام
ali720 آفلاین



ارسال‌ها : 12
عضویت: 4 /2 /1391
سن: 15
تشکرها : 1
تشکر شده : 4
داستان

نیمه شب بود،کسی کنج دلم صحنه ی ایثارمرادید،که خودرابه دودست کرم شاه سپردم،وبه وجد آمدم و خوب شد اینبار نمردم، چه صفایی به دلم داد اذان لب ارباب،دلم خواست برای غم دلدار بخواند، ز غم مادر غمبار، ز آن سینه و مسمار، وَ از آن در ودیوار، و سفر کرد دلم سوی مدینه،به همان شهر و دیارغم سینه ،و سفر کرد دلم تا سر کوچه، همان کوچه ی معروف، همان کوچه که مادر به زمین خورد، همان کوچه که ما را به غم آزرد، همانجا که دل شیعه ترک خورد، همانجا که عمر با لگدش مادر ما را به عزا داد،و سیلی به در گوش خدا داد، و گوشواره اش افتاد، دگر نای نمانده به تن مادر ارباب دو عالم، چه طور از غم دلدار ننالم؟ دلم سوی در بیت علی گشت روانه، و غمگین ز زمانه، به در بیت رسید و، چه قدر صحنه ی پر حادثه دید و ، کسی سینه ی مادر بدریدو،دلم ازکرم عشق به جز عشق ندید..به پیش درو دیوار،ببین هیزم بسیار،به پشت در بیت نبوی دود شد انبار،وآتش به کف مرد عرب بود، و خانه شده پردود،وشاه کرم وجود،دگرهیچ نیاسود،ودوباره لگد مرد عرب بود، که شد صحنه ی اعجاز شیاطین، و شد صحنه پر از زمزمه ی جور سلاطین، که ضربی به در خانه ارباب دعا خورد،و مامان شما مرد...


چهارشنبه 06 اردیبهشت 1391 - 14:45
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
پرش به انجمن :


تماس با ما | داستان | بازگشت به بالا | پیوند سایتی RSS